روزی شغالی در جنگل با مکر وحیله به شیری گفت :

شما که سلطان جنگل هستید میتوانید از پس یک شغال برآیید.

شیر گفت: میخواهی جانت را بگیرم تا ببینی میتوانم یا نه!

شغال گفت: اگر توانستید گره مرا باز کنید آنگاه من باور میکنم نیازی به خون ریزی نیست.

آنگاه شغال دست وپای شیر را بست وراه خود گرفت ورفت.

خری که از آنجا میگذشت شیر رادید وتکه خورد.

شیر گفت:بیا ومرا باز کن به مکر شغال گرفتار شده ام.

خر گفت اگر بازت کنم مرا میخوری

شیر گفت نترس اگر بازم کنی نصف سلطنت جنگل را به تو میدهم

خر دست وپای شیر راباز کرد وبه شیر گفت حالا نصف جنگل را به من میدهی

شیر گفت:

کل جنگل مال تو من از اینجا میروم سلطانی که دستانش را شغال ببنددو

خر آن را باز کنند همان بهتر رود وخر حکمرانی کند

{-15-}
2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1394/08/12 - 20:28